باید به خودم فشار بیاورم تا تمام لحظه هایی را تجربه کنم که خدا امروز به من بخشیده.
در لحظه نمی توان صرفه جویی کرد،
جایی برای ذخیره لحظات وجود ندارد،
تا سر فرصت و آرامش، برگردیم و از آن ها استفاده کنیم،
اگر از این لحظات لذت نبرم، آن ها را لاجرم و برای همیشه از دست می دهم.
باید لحظات کوچک امروز را بپذیرم، که همه چیز در چرخشند.
تنها بدین گونه می توانم از دردم رها شوم و زندگی ام را باز بسازم.....
من چرا آمده ام روی زمین؟
در یکی روز عجیب ، مثل هر روز دگر ، خسته و کوفته از کار ، شدم منزل خویش.
منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان ، چند روزی است مسافر هستند توی یک شهر غریب.
فرصتی عالی بود ، بهر یک شکوه ی تاریخی پر ردر از او........... .
من چرا آمده ام روی زمین؟
پس به فریاد بلند حرف خود گفتم من:
با شما هستم من !
خالق هستی این عالم و آن بالاها.......... !
من چرا آمده ام روی زمین؟
شده ام بازیچه؟ که شما حوصله تان سر نرود؟
بتوانید خدایی بکنید؟ و شما ساخته اید این عالم،
با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما بنمائید،
قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟
هیبتا، ما همگی ترسیدیم! به خداوندیتان،
تنمان میلرزد...........!
چون شنیدیم ز هر گوشه کنار، که شما دوزخ سختی دارید،........
آتشی سوزنده و عذابی ابدی!
و شنیدیم اگز ما شب و روز، ز گناهان و ز سر پیچی خود توبه کنیم،
چشممان خون بارد و بساییم به خاک درتان پیشانی،
و به ما رحم کنید ، و شفاعت باشد و صد البته کمی هم اقبال،
حور و پردیس و پری هم دارید...........
تازه غلامان هم هست ، چون تنوع طلبی آزاد است!
من خودم می دانم که شما از سر عدل ، بخت و اقبال مرا قرعه زدید،
همه چیز از بخت است! شده ام من آدم ،
اشرف مخلوقات،(راستی حیوانات ، هر چه کردند ندارد کیفر؟)
داشتم خدمتتان می گفتم، قسمتم این بوده،
جنس من مرد شده ! آمدم من دنیا، مرز سال دو هزار.
قرعه ام این کشور و همین شهر و دیار،
پدرم این بوده، که به من گفت: پسر ! مذهبت این باشد !
را و رسم و روشت این باشد !
سر نوشتم این بود . جنگ و تحریم و از دست دست نعم............. !
هر چه شد قرعه ی من این آمد!
راستی باز سوای دارم، بنده را عفو کنید.
توی آن قرعه کشی ناظری حاضر بود؟
من جسارت کردم ، آب هم کز سر من بگذشته، پاسخی نیست
ولی می گویم: من شنیدم که کسی این میگفت:
چشم تنها ز خودش بی خبر است،
چشم را آینه ای می باید ، تا خودش دریابد،
تا بفهمد ه چه رنگی دارد، تا تواند ز خودش لذت کافی ببرد
عجبا. فهمیدم، شده ام آینه ای بهر تماشای شما!
به شما بر نخورد.....؟ از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز؟
ضلم و جور ستم آینه را میبینید؟
شاید این آینه ، معیوب و کج است، خط خطی گشته و پر گرد و غبار!
یا که شاید سر و ته آینه را می نگرید!
ور نه ساحتتان ، این همه زشتی و نا زیبایی؟
کمی از عشق بگوییم با هم.
عرفا می گویند ، که تو چون عاشق من بوده ای از روز ازل،
خلق نمودی بنده!
عجبا ! عشق ما یک طرفه ست!
به چه کس گویم من؟
می شود دست ز من برداری؟ بی خیالم بشوی؟
زورکی نیست که عاشق شدن ما برهم!
من اگر عشق نخواهم چه کنم؟
بنده را آوردی ، که شوم عاشق تو؟
که برایت بشوم واله و حیران و خراب؟
مرحمت فرموده، همه عشق و می ساغر خو را تو ز ما بیرون کش !
عذر من را بپذیر.
این امانت بده مخلوق دگر!
می روم تا کپه ام بگذارم.
صبح باید بروم بر سر کار ، پی این بدبختی، پی یک لقمه نان!
به گمانم فردا، جلوه عشق تو را می بینم،
در نگاه غضب آلود رئیسم که چرا دیر شده.........!
خوش به حالت که غمی نیست تو را، نه رئیسی داری، نه خدایی عاشق ، نه کسی بالا دست!
تو و یک آینه بی انصاف! کج و کوله ست و پر از گرد و غبار.
وقت آن نیست کمی آینه را پاک کنی؟
خواب سنگین به سراغم آمد. کم کمک خواب مرا پوشانید.
نیمه شب شد و صدایی آمد،
از دل خلوت شب،
از درون خود من.
من خدایت هستم
هر چه را می خواهی، عاشقانه به تو تقدیم کنم.
تو خود خواسته ای تا باشی!
به همان خنده ی شیرین تو سوگند که تو ، هر چه را می بینی،
ذهن خلاق خودت خلق نمود.
هر چه را خواسته ای آمده است. من فقط ناظر بازی تو ام.
منتظر تا که چه را یا که که را خلق کنی!
تو فقط یک لحظه و فقط یک لحظه، ز ته دل ، ز درون،
خواهشی نا محسوس ، نه به فریاد بلند،
بلکه از عمق وجود ، ز برای عدم خود بنما ،
تو همان لحظه دگر نابودی، به همان سادگی آمدنت.
خواهش بودن تو ، علت خلق همه عالم شد.
تو به اعماق وجودت بنگر، ز چه رو آمده ای روی زمین؟
پی حس کردن و این تجربه ها.
حس این لحظه ی تو ، علت بودن توست!
تو فقط لب تر کن، مثل آن روز نخست،
هر چه را می خواهی ، چه وجود و چه عدم ، بهر تو خواهد بود .
در همان لحظه ی آن خواستنت.
و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی؟
دلبرم حرف قشنگت این بود.
شهر زائیده شدن این باشد، تا توانم که فلان کار کنم،
و در این خانه ره عشق نهان گشته و من می یابم.
پدرم آن آقا، خلق و خویش و روشش ، میراثش،
همه اش راه مرا می سازد.
بنده می خواهم از این راه از این شهر به منزل برسم.
همه را با وسواس تو خودت آوردی. همه را خلق نمودی همه را.
تو از آن روز که خود خواسته پیدا گشتی، من شدم عاشق تو.
دست من نیست، تو را می خواهم،
به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای ،
شر و بی حوصله و بازیگوش، مثل یک بچه پر جوش و خروش،
نا سزا گفتن تو باز مرا می خواند، که شوم عاشق تر،
هر چه معشوق به عاشق بزند حرف درشت،
رشته عشق شود محکمتر......... !
در بازی ست به من سر نزدی!
نگرانت بودم ، تا که آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندی!
به آواز بلند ، رمز شب را گفتی:
"من چرا آمده ام روی زمین؟"
باز هم یادم باش ! مبر از یاد مرا
همه شب منتظر گرمی آغوش توام.
عشق بی حد و حساب من تو بهر تو باد.............!
خواب من خواب نبود پاسخی بود به بی مهری من،
پاسخ یک عاشق................
به خداوند قسم ، من از آن شب،
دل خوب باخته ام بهر رسیدن
به عزیزم به خدا
درود بر شما خیلی زیبا بود موفق باشید
احسنت زندگی در لحظه زیباترین و جذابترین نوع زندگیست اما نه حکیمانه ترین آن
دوست من صداقت داشته باشی همه چی خودش درست میشه . به خدا توکل کن . به دنبال کسی هستم که من را به خاطر زیبایی های وجودم زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریم ! تواضع در هر شرایطی برام اهمیت خاصی داره ، احترام یكی از اصول عقیدتیمه ، كنترل اعصاب رو مهم میدونم چون خیلی لازم میشه مخصوصاً واسه آقایون ، از دروغ تهمت توهین دسیسه دورویی و رفتار های موزیانه و ازهمه بدتر قضاوت بدون آگاهی بیزارم ، گذشت و كمك به هم نوع و حتی نا هم نوع البته بدون انتظار و چشم داشت رو دوست دارم. واسه عشق پاك بیشترین احترام رو قائلم هرچند معتقدم تواین دوره دیگه عشق پاک پیدا نمیشه ، شرط اول توی هرنوع رابطه ای صداقت و روراستیه حتی اگه به ضرره خود آدم باشه ، برای فداكاری ارزش بسیاری قائلم. از زندگی و آدماش خسته و دلگیر ، تنها چیزی که منو به هیجان میاره عشق و محبت حقیقیه چیزی که همیشه به دنبالش بودم و پیداش نکردم ، به شدت نسبت به جنس مذکر بی اعتماد ، صبور ، منطقی ، " هم کم حرف ، هم پر حرف " کسی که صداقت داشته باشه و من رو هرطور که هستم قبول داشته باشه و بهم اعتماد کنه تا منم بتونم بهش اعتماد کنم من واقعا" قصد ازدواج دارم پس آقایونی که قصد دوستی دارن پیام ندن. ممنون
من و خداوند هر روز صبح فراموش میکنیم
او خطاها ی مرا . من الطاف او را
chize jalebi to blog'et nabod bazam afarin aly bood (delet khosh bashe)
salam khanomi merc ghashang bod be profailam to gohardasht ye sar bezan lotfan
سلام چشمهاروبايد شست ودنيارو تورديگري نگاه كرد
بیایدی مثل گلها زيبا با وفا باشيم و پر احساس مثل باران پاک باشيم زلال و پر طراوت مثل آفتاب پر حرارت پر نور و دل فريب مثل دريا بيکران و بزرگ پر تلاطم باشيم و گاهي آرام
سلام خانمی
عالی بود من که خوشم اومد ولی در موردجنس مذکر که شما اعتماد نداری باید بگم که تمام انگشتای دست یکی نیست وبه نظرم شما باید به جایگاهی برسید که ادم رو ازدرون بشناسید تا خدای نکرده ضربه روحی نخورید موفق باشید
،شاد بودن هنر است،شاد کردن هنری والاتر
اما بی غمی، عیب بزرگی است که از ما دور باد.
خوب بود موفق باشي به مانند عسل در كندو بود بايد درونش را بشكافي
سلام خوبه عالي بود موفق باشيد متين
سلام.متن زيبايي بود .خوشحال ميشم نوشته هاي بيشتري ازت ببينم. بچه هاي اهوازو عشق است. موفق باشي.چون عضو پولي نيستم شماره تماسم رو ميذارم.:09359176738.
salam bacheha khaste shodam inghadar harfaye ino ono beheton zadam inam harfe khodam hamatono az tah ghalbam dost daram va baraye hamaton arezoye movafaghiat mikonam shad zendegi konid kheili mikhameton bay
زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم،تو نيز به من آموختي كه چگونه دوستت بدارم اما به من نياموختي چگونه !؟
یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگي
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد
salam. az roohiatet khosham miad. ghaboolet daram. mamnoonam.
زندگی مثل یه جاده است که من وتو مسافراشیم؛پس قدرش بدون که شاید فردا ما نباشیم؛خانمی خوب نوشتی؛ خاک غروب
خشكسالی امان مردم را بریده بود، چنانكه دیگر هیچ كاری را نمی توانستند انجام دهند.
بزرگان شهر در جمعی كه داشتند به این نتیجه رسیدند كه مردم شهر را جمع كنند و همگی دعای باران بخوانند، واز خدا بخواهند كه با بارش باران آنها را از خشكسالی نجات دهد.
همه مردم در میدان شهر جمع شدند و منتظر روحانی شهر بودند تا بیاید و دعای باران را شروع كنند، بالاخره روحانی آمد و رو به مردم كرد و گفت : تا به امروز نمی دانستم چرا ما از گرفتاری و خشكسالی نجات نمی یابیم ولی امروز با دیدن شما متوجه شدم ، چرا كه همه ما اینجا جمع شده ایم تا از كائنات بخواهیم بر ما باران نازل كند، ولی در جمع شما فقط همین دختر بچه ای كه این جلو نشسته با چتر آمده واین یعنی فقط یكی از ما به دعایی كه می كنیم ایمان داریم .
پس بیاید به هر آنچه كه می خواهیم و انجام می دهیم ایمان داشته باشیم
کارو
سلام به عزیز دلم خبر بدید یکی داره اینجا میدهد جان
سلام دختر کارون قلب روشن و نورانی داری قدرش رو بدون
سلام خوبی
مرسی عالیه بنظر میاد که خیلی انسان خوش ذوقی باشید
امیدوارم موفق بشی
ضمنا جواب منو ندادین
سلام عزیزم
زیاد به عشق مجازی اهمیت نده چون آخری نداره
8047 بازدید
1 بازدید امروز
5 بازدید دیروز
12 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian